مرداد 91 - BABAK 1992
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

BABAK 1992
 
لینک دوستان

ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

عیدتان مبارک,امیدوارم سال جهش به سوی موفقیت برای شما باشد...


[ پنج شنبه 90/12/25 ] [ 3:16 عصر ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]

سلام به دوستان گلم

بلاخره با هر سختی بود 2 ماه آموزشی خدمت رو تموم کردم..... به امید تموم شدن کامل خدمت سربازی......


[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 3:10 عصر ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]

نبود 13 روز دیگه تا پایان دوره آموزشی خدمتم.......

فعلا بای بای تا 13 روز دیگه......


[ دوشنبه 90/11/3 ] [ 9:33 صبح ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

 

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست

 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت          وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                   مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

 

باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست

 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                      دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                   بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                        حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید

 

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                 خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود

 

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

 

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

 

سید حمید رضا برقعی


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 9:6 صبح ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

 

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

 

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

 

راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

 

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

 

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

 

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 9:5 صبح ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

هر چی که بخوای از عکس، داستان، ترفند مو بایل و کامپیوتر،ترفند ایرانسل،بازی،دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس و ....
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 69
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 926771