BABAK 1992 | ||
[ سه شنبه 92/10/10 ] [ 12:43 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
آدم ها در دو حالت همدیگر رو ترک میکنند:
اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره..
از خدا نخواه همه دنیا رو بهت بده،از خدا بخواه کسی رو بهت بده که تورو به همه دنیا نده.. اگه با دلت کسی رو دوست داشتی،زیاد جدی نگیر چون کار دل دوست داشتنه اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی،بدون اسمش عشق واقعیه.. من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد به من،من خودم بودم و یک حس غریب،که به صد عشق و هوس می ارزید.. هر بار که دلی رو شکستی یه میخ به دیوار بکوب و هر وقت جبرانش کردی اون میخ رو از دیوار در بیار. دستهایم تشنه دستهایت است،با تو میمانم بی آنکه دغدغه های فردا را داشته باشم،زیرا میدانم که فردا بیشتر از امروز دوستت دارم..
آوای بادانگار ، آوای خشکسالیست ، بگذار تا بگویم تقدیر لا ابالیست ، باید که عشق ورزید باید که مهربان بود ، زیرا که زنده ماندن ، هر لحظه احتمالیست . . .
دوست همان کهنه شرابیست که هر چه بیشتر بماند ، مستیش بیشتر میشود . تقدیم به کهنه ترین شراب زندگیم از طرف مست ترین آدم دنیا .
میدونی هر بار پلک می زنی من نفس می کشم ، پس به کسی خیره نشو ، چون من خفه می شم
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند . به دلم گفتم عشق را خلاصه کن ، گفت آغاز کسی باش که پایان تو باشد.
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنم ، میدانم به آنچه که می خواهی میرسی چرا که من هر بار یک هیزم به آتش اضافه می کنم
سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست ، شاید این قصه ی تنهای ما کار خداست ، انقدر سوخته ام با همه ی بی تقصیری که جهنم نگزارد به تنم تاثیری
قاصدک شهر مرا از بر کن ، برو آن گوشه ی باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن یک نفر یاد تو را لحضه ای از یاد نخواهد برد
به آسمون سپردم چشم از تو برنداره ، مراقب تو باشه سرت بلا نیاره ، تا تو نخوای نتابه ، دلت گرفت بباره ، همیشه با تو باشه تورو تنها نزاره
اگه میدونستی چقدر تنهام ، همیشه برام اشک میریختی ، اگه میدونستی همیشه اشک میریزم هیچوقت تنهام نمیذاشتی
خدایا کفر نمی گویم / پریشانم / چه می خواهی تو از جانم / مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی / خداوندا / اگر روزی زعرش خود به زیر آیی / لباس فقر بپوشی / غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی / و شب آهسته و خسته / تهی دست و زبان بسته / به سوی خانه باز آیی زمین و اسمان را کفر میگویی ، نمی گویی ؟ ( دکتر شریعتی ) [ سه شنبه 90/8/17 ] [ 3:37 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 90/8/16 ] [ 10:18 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
کاش روز دیدنت فردا نبود... کاش می شد هیچکس تنها نبود... کاش می شد دیدنت رویا نبود... گفته بودی با تو می مانم!!! ولی............. رفتی و گفتی اینجا جا نبود... من دعا کردم برای بازگشت.... دست های تو ولی بالا نبود... باز هم گفتی که فردا می رسی........ کاش روز دیدنت فردا نبود!!!
نظر یادتون نره.... [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 8:42 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 89/3/31 ] [ 11:2 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |