پسران بد!<\/h3>
شاید به طور کلی بتوان گفت این پسران هستند که برای نخستین بار بهصورت مستقیم با دخترها ارتباط برقرار میکنند، اما روشهای این ارتباط متفاوت است روشهایی همچون:
1. آشنایی بهوسیله یکی از دوستان همجنس
2. آشنایی اتفاقی از طریق تلفن، پارک،...
3. زیر فشار تحقیر دوستان بر ناتوانی در جلب نظر یک پسر و همسانسازی با همسالان
4. ...
بنابراین تحریک و ترغیب همسالان را میتوان یکی از عوامل مهم این ارتباطها دانست. در ادامه به چند نمونه حقیقی از این ارتباطها اشاره میکنیم:
نمونه اول<\/h3>
رؤیا دختری شانزدهساله است که به همراه دوست پسر خود از یکی از شهرستانها به تهران آمده، و در ترمینال جنوب تنها و بیسرپناه دستگیر شده است.
از او میپرسم که برای چه به تهران آمدی؟
میگوید: با نامزدم! آمدیم تهران عقد کنیم و با هم کار کنیم و زندگی خوبی را درست کنیم. میگویم: از نامزدت خبر داری؟ میدونی الان کجاست؟
درحالیکه گریه میکند و اشکهایش آرام و قطرهقطره روی گونههایش میریزد، میگوید: چند روز پیش که با دوستم تلفنی صحبت میکردم، میگفت که با دخترخالهاش عقد کرده و قرار است چندماه دیگر عروسی کنند. میگویم: پس معلوم میشود که چندان هم به تو علاقه نداشته. شانههایش را بالا میاندازد و پاسخی نمیدهد.
میگویم: چطور با هم آشنا شدید؟
میگوید: یکبار که به خانه دوستم رفته بودم با او آشنا شدم و پس از چندبار که او را دیدم، مرا به خانهاش دعوت کرد و به هم علاقهمند شدیم و قرار فرار و ازدواج گذاشتیم.
نمونه دوم<\/h3>
فریبا با وجود آنکه به عقد پسرخالهاش درآمده، به هنگام گردش با چند پسر دستگیر شده است. او با یکی از این پسرها ارتباط داشته است. وقتی به او میگویم تو که عقد کرده بودی، چرا با دیگران دوست شدی و چرا دست به این اعمال خلاف زدی؟ میگوید: پسرخالهام به درد نمیخورد. میگویم: از کجا میدانی؟ میگوید: او فقط سرگرم کار است. از دنیا و لذتهایش چیزی سرش نمیشود.
میگویم: خوب از اول با اون عقد نمیکردی یا وقتی فهمیدی طلاق میگرفتی. دیگر چرا تن به این ارتباطها دادی؟ میگوید: اولش نمیفهمیدم توی دنیا چه میگذرد. خر بودم. بعد که توسط سمانه با افشین آشنا شدم، فهمیدم تو دنیا چه خبره و من چقدر احمق بودم که با یک پسر پاپتی عقد کردهام، با اینکارم میخواستم پسرخالهام من را طلاق بده تا با افشین ازدواج کنم!
میگویم: افشین الآن کجاست از اون خبر داری؟ میگوید: زرنگی! میخواهی جایش را بفهمید تا دستگیرش کنید. میگویم: من که پلیس نیستم. راستش را بگو اصلا میدونی کجاست یا نه؟
گریهاش میگیرد و میگوید: نمیدونم. مخفی شده، فرار کرده، نمیدونم کدوم گوریه و... تازه بغضش میترکه و دستهایش را روی صورتش میگذارد و شروع میکنه هایهای گریهکردن. وقتی کمی آرام میشود، میگوید: سمانه چندبار رفته در خانهشان، من هم دو بار زنگزدهام که پدرم و بهزیستی موافقت کردهاند که مرا به عقد او در آورند، ولی افشین خودش را آفتابی نمیکند و اصلا از او خبری ندارم.
یککلمه حرف حساب<\/h3>
شما دختر جوان! ایا می توان به پسری که در خیابان و کوچه یا در جشن و مهمانی با چشمچرانی فراوان شما را پیدا کرده، و با نامه یا تلفن با شما ارتباط برقرار نموده، اعتماد و اطمینان کرد؟ ایا باید فریب چربزبانیها و وعدههای پوچ او را خورد؟
چه تضمینی برای این نوع ازدواجها وجود دارد؟ بر فرض که این روابط و آشناییها زمینهای برای ازدواج باشد، از کجا میتوان یقین کرد که بعدها با دهها نفر دیگر رابطهای برقرار نکند؟ و صدها پرسش دیگر...