BABAK 1992 | ||
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم! د: اه... اصلا باهات قهرم. پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟ د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا . د: ... واقعا که...!!! پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ د: لوووووووس... پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟ پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم... پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟ پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من. پ: ... د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: ...... د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن... پ: ......... د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم... پ: خدا ن... (گریه) د: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند. پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم . د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: ... د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...! اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم... [ یکشنبه 92/1/25 ] [ 5:16 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
متولدین فروردین ماه : و دنیا خواهد دید داستان عشقی سوزان را که شعله اش در قلب من خواهد بود به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر میکند. قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست. متولدین اردیبهشت ماه : عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پرشهامت. بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانهاست. [ سه شنبه 91/7/11 ] [ 3:12 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
تولد چهارقلوها بدون استفاده از داروهای تقویتی و هورمونی بندرت اتفاق میافتد. بنا بر این گزارش، سن مادر نوزادان 4 قلو 24 و سن پدر آنها 17 سال اعلام شده است. واحد مرکزی خبر: نوجوان 17 ساله در اولین زایمان همسرش که 4 قلو به دنیا آورد ، صاحب 3 دختر و یک پسر شد.تولد چهارقلوها بدون استفاده از داروهای تقویتی و هورمونی بندرت اتفاق میافتد. این نوزادان تنها 3 روز پس از تولد 4 قلوهای سنندجی به دنیا آمدهاند به دنبال انتقال زن 24 سالهای به بیمارستان علیبنابیطالب برای وضع حمل، پزشکان این مرکز موفق شدند پس از چند ساعت تلاش، 4 فرزند زن باردار را در این بیمارستان به دنیا آورند. این نوزادان که 3 دخترو یک پسر هستند، هر کدام یک کیلو و 200 گرم وزن دارند و در سلامت کامل به سر میبرند. دکتر امجدی، پزشک زن باردار دراین باره گفت: مادر این نوزادان مدعی است که از هیچ دارویی استفاده نکرده است. وی افزود: تولد چهارقلوها بدون استفاده از داروهای تقویتی و هورمونی بندرت اتفاق میافتد. بنا بر این گزارش، سن مادر نوزادان 4 قلو 24 و سن پدر آنها 17 سال اعلام شده است. این نوزادان تنها 3 روز پس از تولد 4 قلوهای سنندجی به دنیا آمدهاند که مادر این کودکان 38 سال داشت و دومین زایمان خود را سپری میکرد. [ چهارشنبه 90/8/18 ] [ 8:0 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
هدیه Gift I speak out of the deep of night out of the deep of darkness and out of the deep of night I speak if you come to my house, friend bring me a lamp and a window I can look through at the crowd in the happy alley [ یکشنبه 90/8/1 ] [ 6:6 عصر ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ [ شنبه 90/5/1 ] [ 7:53 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |