BABAK 1992 | ||
آن کس که بداند و بداند که بداند، آن کس که بداند و نداند که بداند، آن کس که نداند و بداند که نداند، آن کس که نداند و نداند که نداند، [ سه شنبه 90/1/2 ] [ 12:49 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
سلام به دوستای گلم پیشاپیش عید رو به همتون تبریگ می گم و آرزوی: 12 ماه شادی 52 هفته پیروزی 365 روز سلامتی 8760 ساعت برکت 525600 دقیقه عشق 3153000 ثانیه دوستی رو برای همه شما دارم.
عید مبارک [ یکشنبه 89/12/29 ] [ 7:30 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
روزی به رهی دخترکی بود خفن
این چیست به تن کرده ای و نیست لباس با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف گر نیت صرفه جویی داری ای زن [ پنج شنبه 89/12/26 ] [ 7:25 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت: اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟
دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی! حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز اینطور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود. اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند. افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببین این دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی! سرباز در جواب گفت: قربان البته که ارزشش را داشت. افسر گفت: منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟ سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم، هنوز زنده بود، نفس می کشید، اون حتی با من حرف زد! من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم. اون گفت: جیم ... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی!!! ازت متشکرم دوست همیشگی من!!! (حالا بعضی ها هم هستن که حتی یه تلفن هم نمی زنن تا از دوستشون خبری بگیرن!!!) نظر شما چیه؟ [ چهارشنبه 89/12/4 ] [ 8:29 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
1-سرش بو پیتزا سبزیجات میده 2- آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب 3-پرادو سواری دولا دولا نمیشه 4- پاتو از پارکتت درازتر نکن 5- هری پاتر آخرش خوشه
بعد1ماه:عزیزم ، بعد2ماه:خانمم، بعد3ماه: همسرم
بعد1سال:منزل ،بعد2سال: هیتلر ،بعد3سال:عزرائیل
میگه والا شخصیت زیاد داشت، داستان خاصی هم نداشت… کتابداره میگه: ای وای پس این شما بودین دفترچه تلفن منو برده بودین؟
یکی ازشون پرسید : خونه خیلی قشنگیه مبارکتون باشه ولی چرا تمام اتاقها را گرد درست کردهاید. مرد جوان جواب داد : راستش را بخواهید قبل از اینکه خونهمان را بسازیم مادر زنم بهم گفت: مادر جون تو را ب...ه خدا، فکر یک گوشه از خونه را واسه من هم بکنید.
. . . ایزی لایف پوشاک مخصوص دانشجویان
[ شنبه 89/11/30 ] [ 8:1 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |