BABAK 1992 | ||
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه |
دربست! زد روی ترمز. با خستگی پرسید: کجا؟ بهشتزهرا. با خودش فکر کرد: «اگه داداش باهام راه بیاد و بازم ماشینش رو بهم بده، با دو سه شب مسافرکشی تو هفته، شهریه این ترمم جور میشه.» پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین پرواز کرد. اتوبان، بیانتها به نظر میرسید. در گرگ و میش آسمان، رویایی دراز پلکهایش را سنگینتر کرد. صدای پچپچ مسافرهای صندلی عقب، مثل لالایی نرمی در گوشهایش ریخت. یکباره صدای برخورد جسمی سنگین، او را از خواب پراند. ناخودآگاه ترمز کرد. مثل کابوسزدهها، از ماشین بیرون پرید. وسط جاده، پسری همقد و قواره خودش، مچاله افتاده بود و هنوز نیمی از گلهای رز و مریم را در دست داشت. [ شنبه 90/1/6 ] [ 8:22 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ هر چی که بخوای از عکس، داستان، ترفند مو بایل و کامپیوتر،ترفند ایرانسل،بازی،دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس و ....
موضوعات وب
لینک های ویژه
آرشیو مطالب
امکانات وب بازدید امروز: 398 بازدید دیروز: 26 کل بازدیدها: 925455 |
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |