BABAK 1992 | ||
ثبت رکورد برای بارسلونا
- افتخارات تیمی: __________________ لیونل مسی، بهترین فوتبالیست دنیاست، اگر چه او همواره نحیفترین هم به شمار میآید. این نوشته گزارشی است از روبرتو ساویانو درباره هنر مسی در فوتبال و دیدار او با این بازیکن در بارسلونا. روبرتو ساویانو در سال 1979 در نزدیکی ناپولی به دنیا آمد. او نخست به عنوان خبرنگار کار میکرد. Gomorrha پرفروشترین کتابش در سال 2006 چاپ شد. کتابی درباره روشهای کار گروه مافیایی «گومورا». این کتاب به 42 زبان بازگردان و از روی آن فیلمی هم ساخته شده است:
به نوشته وطن امروز و به نقل از Zeit Online ؛ با«لیو» در رختکن نوکمپ، یکی از بزرگترین ورزشگاههای دنیا رو به رو شدم. مسی از سکوها همانند لکهای کوچک، مهارناشدنی و بسیار سریع به چشم میآید. او از نزدیک هم جوانی نحیف اما جان سخت و خستگیناپذیر است؛ بیاندازه کمرو و خجالتی. زیر لب ترانهای آرژانتینی را زمزمه میکند. چهرهای دوست داشتنی، صاف و بدون چین و چروک دارد، بدون ریش و سبیل. لیونل مسی کوچکترین قهرمان زنده فوتبال است، با لقب «کک». او اندام بچه را داراست. در واقع رشد او به عنوان کودک تقریبا در 10 سالگی متوقف شد. دست و پاهای کودکان دیگر بلندتر بودند؛ صدایشان هم دستخوش دگرگونی میشد. با این حال لیونل کوچک ماند. یک جای کار ایراد داشت. آزمایشها هم این موضوع را تایید میکردند؛ هورمونهای رشد او تا اندازهای منظم عمل نمیکردند. آن طور که معلوم شد، مسی به گونهای نادر از بیماری «نانیسم» مبتلا بود. همزمان با هورمونهای رشد در کار دیگر هورمونها نیز اختلالهایی ایجاد شده بود و آنها نیز ترشح نمیشدند. پوشیده نگه داشتن این ایراد ناشدنی بود. دوستان در زمین فوتبال متوجه شدند که [رشد] لیونل متوقف مانده است. مسی میگوید: «همیشه کوچکتر از همه بودم. هر کاری که میکردم و هر کجا که میرفتم، آنها همیشه میگفتند لیونل عقب افتاده است.» انگار او در جایی از مسیر از بقیه عقب افتاده بود. در 11 سالگی قد او تقریبا 140 سانتی متر است. پیراهن باشگاهش، نیو ولز اولد بویز در شهر روزاریوی آرژانتین برایش بسیار بزرگ است و به تنش زار میزند. پایش در کفش شنا میکند، بنابراین او بند کفشهایش را همانند کفشهای خانگی میبندد. او بازیکنی استثنایی است، با این حال اندام یک کوتوله 8 ساله را دارد و نه یک نوجوان در حال رشد را. درست در سن و سالی که در آن هرکس با نگاه به آینده میخواهد استعدادهایش را برای رشد و پیشرفت به کار بگیرد، رشد اولیه در مورد دست ها، پاها و تن او راکد میماند. این برای مسی به معنای پایان تمام امیدهایی است که از نخستین روزهای حضورش در زمین فوتبال در پنج سالگی داشت. او احساس میکند، که با پایان یافتن رشدش همه چیز پایان یافته است. هر چیزی که او میخواست روزی بشود. همزمان پزشکان در این اندیشه هستند که چنانچه با این بیماری به موقع مبارزه شود، شاید بتوان آن را بر طرف کرد. تنها اقدام ممکن هورمون درمانی با هورمون GH است؛ بمباران سالانه که با کمک آن شاید بتوان سانتیمترهایی از رشد صورت نگرفته را جبران کرد؛ سانتیمترهایی را که او نیاز دارد تا با آنها بتواند با غولهای فوتبال مدرن رقابت شانه به شانهای داشته باشد. درمان این بیماری برای خانواده بیاندازه سنگین و پرهزینه است، درمان آن ماهانه 900دلار خرج دربر دارد. فوتبال برای رشد و رشد برای فوتبال؛ از این به بعد این تنها راه پیشرواست. او در جریان یک بازی توجه یک استعداد یاب را به خود جلب میکند. استعدادیابها در زندگی بازیکنان فوتبال همه چیز هستند. با هر مسابقهای که آنها به تماشایش میروند، با هر نوجوانی که تصمیم میگیرند، رشد و پیشرفتش را پیگیری کنند و با هر پدری که میخواهند، با او به صحبت بنشینند، درباره سرنوشتی تصمیم میگیرند و آن را رقم میزنند. آنها در بیشتر موارد درها را به روی بازیکنان جوان میگشایند. با همه اینها چیزی که باید به مسی ارائه شود، بسیار بیشتر است. آنها نه تنها میتوانند فوتبالیست شدن را برای او ممکن کنند، که سلامت و تندرستی را بار دیگر به او باز میگردانند. کارلس رکساچ، مدیر ورزشی بارسلونا پس از آنکه لیونل را در زمین دیده بود، این طور تعریف میکند: «پنج دقیقه برای دیدن اینکه او برگزیده است، کافی بود». آشکار است که استعدادی بینظیر در پاهای مسی نهفته است. چیزی که از فوتبال فراتر میرود. وقتی کسی به تماشای او هنگام فوتبال مینشیند، همانند وقتی است که فرد به موسیقی گوش میدهد، گویی هر قطعه در یک ترکیب از هم پاشیده به جای خودش بازمیگردد. رکساچ میخواهد او را خیلی زود از آن خود کند: «هر کسی بود، بلافاصله او را با طلا میسنجید». آنها روی یک کاغذ بی ارزش قرار داد خود را مینویسند، روی یک دستمال. رکساچ و پدر «کک» پای آن قرارداد را امضا میکنند. این تکه کاغذ بی ارزش زندگی لیونل را دگرگون خواهد کرد. بارسلونا این کودک جاودانه را باور دارد. باشگاه تصمیم میگیرد که هزینههای هر هورمونی را که ترشح نمیشود، بپردازد اما مسی برای درمان باید راهی اسپانیا شود، همراه با همه اعضای خانواده، پدر، مادر و سه خواهر و برادرش که اکنون با او از روزاریو رفتهاند؛ بدون مدرک و بدون کار و با اعتماد صرف به قراردادی که روی یک دستمال نوشته شده است. با این امیدواری که شاید در این اندام کودکانه بخت و اقبال آنها نهفته باشد. باشگاه در سال 2000 به مدت 3 سال هر گونه پشتیبانی پزشکی و درمانی مسی را تضمین میکند. برخی بر این باورند که شخصی که ایمان دارد به یاری فوتبال میتواند از جهنم و عذاب خارج شود، نیرویی در خود دارد که او را به هدف دلخواهش میرساند. با این همه درمان به گونهای وحشتناک توان مسی را میگیرد. حالش همواره بد است و پیدرپی بالا میآورد. عضلهها به نظر در حال پاره شدن و استخوانهای بدن در حال خرد شدن هستند. در عرض چند ماه اندامش بزرگتر شده و به اندازهای میرسد که در واقع در مدت چند سال باید به این اندازه میرسید. مسی میگوید: «توانایی درد کشیدن را نداشتم و نمیتوانستم به باشگاه جدیدم چیزی ارائه بدهم، باشگاهی که همه چیز را مدیونش هستم». تفاوتی بنیادین میان آنهایی است که استعدادشان را به کار میگیرند تا پیشرفت کنند و آنهایی که همه چیزشان بسته به آن استعداد است. هنر زندگی است اما نه به این معنا که هنر همه چیز یک فرد شود و او را در خود غرق کند بلکه به آن معناست که به شخصی آتیه ببخشد. برنامه دومی وجود ندارد، هیچگونه جایگزینی هم وجود ندارد که بتوان به آن رجوع کرد. سرانجام بارسلونا پس از 3 سال میخواهد لیونل مسی را به کار بگیرد و خانواده میداند که اگر او اکنون نتواند آنطور که از او انتظار میرود، بازی کند، دردسرهایی برطرف ناشدنی پیش خواهد آمد. آنها در آرژانتین همه چیز را از دست دادهاند و در اسپانیا هم هنوز چیزی را به دست نیاوردهاند. اما زمانی که «کک» شروع به بازی میکند، هرگونه ترس و هراسی محو و برطرف میشود. مسی با تمرین سخت و پشتیبانی باشگاه نه تنها شجاعت که حتی رشد جسمانی لازم را نیز سال به سال و سانتیمتر به سانتیمتر به دست میآورد. هیچ کس به درستی نمیداند که او امروز چند سانتیمتر قامت دارد. بیشتر افراد میگویند او 69 / 1 متر است برخی هم کمی کمتر. برخی هم عنوان میکنند مسی هماکنون به 60 / 1 میرسد و هنوز هم در حال رشد است. منابع رسمی دقیق نیستند. آنها به او رفته رفته سانتیمترهای بیشتری را نسبت میدهند. گویا بحث بر سر درآمد یا بهایی است که او از خود در میدان نشان میدهد. حقیقت آن است که پیش از به صدا درآمدن سوت آغاز بازی و زمانی که دو تیم برابر هم صفآرایی میکنند، قد بازیکنان کم و بیش در یک اندازه و راستاست. تنها باید به چهره بازیکنان نگاه کرد تا چهره مسی را تشخیص داد. زمانی که تصاویر تلویزیونی سر او را نشان ندهد، از اندامش نمیتوان دریافت او مسی است. در واقع هیچ کسی به طور پیدرپی به دنبال او نیست. مرکز ثقل او به گونهای است که مدافعانی که میکوشند او را متوقف یا سرنگون کنند، نمیتوانند. او زمین نمیخورد حتی متزلزل هم نمیشود. به دویدنش ادامه میدهد، توپ را پیش میاندازد، متوقف نمیشود، دریبل میکند، جلو میزند، میخزد، فرار میکند و فریب میدهد. او مهارناشدنی است. در بارسلونا به تمسخر گفته میشود، روبرتو کارلوس و فابیو کاناوارو، مدافعان بزرگ سابق رئال مادرید، ترجیح میدادند هرگز به چهره مسی نگاه نکنند، تنها به این خاطر که هرگز نتوانسته بودند، از او جلو بزنند. مسی فوقالعاده سریع است. او با پاهای کوچکش مثل برق میدود، پاهایی که توپ را محکم حفظ و با هر حرکتی آن را کنترل میکنند. انگار که آنها دست هستند نه پا. حریفانش با مانورهای فریب دهندهاش ناگهان خود را دست خالی مییابند. نه از مسی خبری است و نه از توپ! تماشای [بازی] مسی یعنی تماشای چیزی فراتر از فوتبال. چیزی ورای فوتبال و همتراز با زیبایی. همسان با شور و هیجان. بیننده او دیگر فاصلهای میان خود و مسابقه نمییابد، بلکه خود را کاملا در درون آن مییابد و با حرکتهای ناشیانه اما هماهنگش همذات پنداری میکند. از همین رو بازی مسی با قطعههای پیانوی آرتورو بندتی میکل آنجلی، با تابلوهای رافائل و با فرمولهای ریاضی جان نش درباره تئوری بازی که فراتر از یک آهنگ، رنگ و منطق هستند، قابل قیاس است. اینها که گفته شد همگی تاثیری هیپنوتیزم گونه دارند. درست همانند وقتی که کسی برای نخستین بار به تماشای بازی مسی مینشیند. او خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر قرار میگیرد. زمانی که توصیف روزنامهنگاران ورزشی از مسی را میخوانیم، در مییابیم که او چه تردست هنرمندی است. در جریان مسابقهای میان بارسلونا و رئال مادرید که در آن بازیکنان حریف میکوشیدند، او را پی در پی از کار بیاندازند، گزارشگر مسابقه گزارش بازی را رها کرده و با هیجان تمام فریاد میکشد: «او نمیافتد، نمیافتد، نمییی افتددد!!!» در مسابقهای دیگر میان دو دشمن دیرینه فریادهای پرشور «messi, messi» با حرف a همراه میشود و او از این پس برای همیشه «مسیا» [ناجی] خوانده میشود. دومین لقبش پس از «کک». بازی او به گونهای سحرآمیز همه را شگفتزده و مبهوت میکند. و مسیح او در فوتبال کسی جز دیهگو آرماندو مارادونا نیست. به ندرت میتوان باور کرد، با این حال زمانی که مسی بازی میکند، پاسهای مارادونا را در سر دارد؛ درست همانند یک شطرنج باز که در موقعیتهای مشخصی از بازی از حرکتهای قهرمانی بزرگ الگوبرداری و درست همان حرکتها را اجرا میکند. مسی در 18 آوریل 2007 در بارسلونا کپی گلی را به ثمر رساند که مارادونا در 22 ژوئن 1986 در مکزیک به ثمر رسانده بود و از آن با عنوان گل قرن یاد میشود. بیست سال بعد اما درست عین همان. مسی هم در 60 متری دروازه حریف حرکتش را آغاز کرد، او هم در یک استارت دو بازیکن حریف را جا گذاشت و با سرعت روانه محوطه جریمه شد، همان جا یکی از بازیکنان که او آنها را جاگذاشته بود، دوباره تلاش میکند، او را سرنگون کند اما بینتیجه. سه مدافع مسی را احاطه میکنند اما او به جای آنکه گلزنی کند، به سمت راست میرود، دروازهبان و بازیکنی دیگر را دریبل میکند... و گل میزند و پس از گل تصویری از بهت بازیکنان بارسلونا که از حیرت در جای خود میخکوب شدهاند. آنها سرهایشان را در دست گرفتهاند و چنان به دور و بر خود نگاه میکنند که گویا نمیتوانند باور کنند بار دیگر توانستهاند شاهد به ثمر رسیدن چنین گلی باشند. زمانی که مارادونا در مکزیک گلزنی کرد، مسی هنوز به دنیا نیامده بود. او تازه در سال 1987 متولد شد و دلیلی که من به خاطر آن به بارسلونا سفر کردم و میخواهم با او دیدار داشته باشم این است که من در ناپولی با افسانه دیهگو مارادونا بزرگ شدم. هیچ گاه بازی آرژانتین و ایتالیا را در جام جهانی 1990 فراموش نخواهم کرد. مسابقهای که دست بیرحم تقدیر خواسته بود که تیم ملی ایتالیای آزگلیو ویچینی و توتو اسکیلاچی در نیمهنهایی با آرژانتین مارادونا روبهرو شود. آن هم درست در ورزشگاه سائو پائولوی شهر ناپولی! زمانی که اسکیلاچی گل نخست را به ثمر میرساند، ورزشگاه واکنشی شادمانه را بروز میدهد. با این حال حس میشود که در میان تماشاگران اوضاع آن طور که باید باشد، نیست. پس از گل کانیگیا فریادهای بلند تماشاگران غیر ایتالیایی و غیر ناپلی بر ضد مارادونا کارگر میشود و اکنون چیزی رخ میدهد که در تاریخ فوتبال هرگز اتفاق نیفتاده بود و شاید هم دیگر هیچگاه رخ نخواهد داد؛ جو حاکم بر ورزشگاه بر ضد تیم ملی خودی میشود. تماشاگران اهل ناپولی فریاد میکشند: «دیهگو! دیهگو!» آنها عادت کرده بودند که نام او را صدا بزنند. چگونه باید آنها را برای این کار تنبیه کرد و چگونه قرار بود آنها به ناگهان دیگر از او پشتیبانی نکنند؟ مارادونا موفق شد، منطق هواداری را وارونه کند. آن روز را بسیار خوب به یاد دارم. تقریبا یازده ساله بودم و چنین فوتبالی را شاید دیگر بار به ندرت تجربه خواهم کرد. اما به نظر میرسد چیزی از گذشته بازگشته است. گل بازی برابر انگلیس در جام جهانی مکزیک و گلی که «کک» بیست سال بعد به ثمر رساند، یکی از لحظههای فراموش ناشدنی کودکیام را تایید میکند. تصور میکنم که چه اندازه فوقالعاده و یا سرگیجه آور بود، اگر میشد مسی را به هنگام بازی در ورزشگاه سائوپائولو تماشا کرد. لحظه باورنکردنی دیدارم با مسی درست زمانی است که به او میگویم که او وقتی بازی میکند، شبیه مارادوناست. شبیه اواست یعنی نمیدانم چگونه باید تصویری را که هزاران بار دیده شده، بهتر بیان کنم. با این حال میخواهم این موضوع را به او بگویم. او به من پاسخ میدهد: «آیا این واقعیت دارد؟» پاسخی با لبخند، با خجالت و شرم بیشتر از معمول و البته شادمانی بسیار. از این گذشته مسی حاضر بود با من ملاقات کند، نه به این خاطر که من نویسنده هستم یا به خاطر اینگونه علتها، بلکه تنها از آن رو که من اهل ناپولی هستم. مسی میگوید: «ناپولی را دوست دارم. دوست دارم خیلی زود به آن شهر سر بزنم. بیتردید خوب خواهد بود اگر بتوانم در آنجا مدت بیشتری بمانم. این برای یک آرژانتینی درست همانند آن است که به خانهاش میرود. ناپولی برای مسی و بسیاری از هواداران بارسلونا مکانی مقدس البته در فوتبال به شمار میآید. ناپولی مکان تبرک بخشی استعدادهاست. شهری که رب النوع فوتبال در آن بهترین سال هایش را گذراند. جایی که او از هیچ برخاست و قهرمان شد. بالاتر از تمام تیمهای بزرگ. فاتح دنیا. لیونل مسی درست نقطه مقابل آن چیزی است که انسان از یک ستاره فوتبال انتظار دارد. او بی و دستوپاست و عبارتهای معمولی را که به او پیشنهاد میشود، به کار نمیگیرد، سرخ میشود و به کفش هایش نگاه میکند. زمانی هم که نمیداند چه چیزی باید بگوید، شروع به جویدن انگشتهایش میکند. اما داستان «کک» از هر منظر بسیار شگفت انگیز است. مسی همانند زنبور مودار است. میگویند زنبور مودار در واقع نباید پرواز کند، چرا که بدنش بسیار بزرگ است و تحمل این وزن برای بالهای کوچکش بیش از اندازه دشوار. با این حال زنبور مودار این موضوع را نمیداند و بسادگی پرواز میکند. مسی هم با اندام کوچکش، با پاهای کوتاهش و سینه باریکش و با تمام اختلالهای رشدش در واقع هرگز نباید میتوانست در فوتبال مدرن و پر از درگیری امروز بازی کند! [ یکشنبه 89/11/17 ] [ 9:18 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |