BABAK 1992 | ||
برو ای عشق میازارم بیش. . . از تو بیزارم و از کرده خویش . . . من کجا این همه رسوایی ها کجا
دل دیوانه و شیدایی ها کجا. . . من کجا این همه اندوه کجا. . . غم سنگین چنان کوه کجا من پرستوی بهاران بودم . . . عالمی روح و دل و جان بودم. . . تا تو ای عشق به دل جا کردی سینه را خانه غم ها کردی . . . سوختی بال و پرو جانم را . . . آرزوهای فراوانم را دل من خانه رسوایی نیست . . . غم من نیز تماشایی نیست کودک مکتب تو جانم سوخت. . .آتشی بود که ایمانم سوخت
عشق من گرم دل و جانش کرد. . .شعر من رخنه به ایمانش کرد
چشمم آموخت به او مستی را . . . پا نهادن به سر هستی را . . . بافت با تار امیدم پودش برد از یادو نبودو بودش . . . بوته خشک بیابانی بود . . . غافل از عالم انسانی بود اشک شب گشتم و آبش دادم . . . سنبلش کردم و تابش دادم . . . انچه در جان دلم بود صفا ریختم در دل و جانش به وفا . . . رشته مهر به پایش بستم . . . تا بگیرد ز محبت دستم تا بتی ساختم از روی نیاز . . . شد مرا مایه امید دراز . . رنگ اندوه به چشمانش بود در محبت گرو اش جانش بود. . .روز او بی رخ من روز نبود. . .
به شبش شمع شب افروز نبود
قصه میگفت زبیماری دل . . . ز غم هجرو گرفتاری دل . . . زانکه شب تا به سحر بیداراست ز پریشانی دل بیمار است . . . باورم شد که گرفتار دل است . . . بس که میگفت که بیمار دل است عشق رویایی او خامم کرد . . . شور دیوا نگی اش رامم کرد . . . پای تا سر همه امید شدم شعله ور گشتم و خورشید شدم . . . نرگس فتنه گرش دامم شد . . . عشق او منبع الهامم شد پر از او بودم و جادو بودم . . . یا نمی دانم خود او بودم پر از او بود همه اشعارم
خنده هایم نگهم گفتارم . . . خوب چون دید گرفتار دلم آفتی شد پی ازار دلم!!!
قصه عشق فراموشش شد. . . کر زگفتار دلم گوشش شد عهد و پیمان همه از یاد ببرد. . .دفتر عشق مرا باد ببرد
رنگ اندوه زچشمانش رفت. . . رنگ پاکی زدل و جانش رفت
شد سراپا همه تزویر و ریا. . . مرد در سینه او مهر و وفا. . . دگر او مایه امیدم نیست آرزوی دل نومیدم نیست . . . آه ای عشق زتو بیزارم . . . تا ابد از غم دل بیمارم برو ای عشق میازارم بیش . . . از تو بیزارم و از کرده خویش [ شنبه 92/4/15 ] [ 11:8 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |