بررسی کامل و تحلیلی سریال «عشق ممنوع» - BABAK 1992
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

BABAK 1992
 
لینک دوستان



از سال 2008 پخش سریالی در کانال دی ترکیه اغاز شد که به نظر من و خیلی از کسانی که سریال را تماشا کردند بین این مجموعه و تمامی سریالهایی که تا ان موقع از تلویزیون رسمی ترکیه پخش شده بود تفاوت عمده ای وجود داشت.تقریبا در تمامی زمینه ها این سریال مرزها را ارتقاء داد و روایت تازه ای از احساسات عمیق انسانی با محوریت عشق را عرضه کرد.رابطه پر تلاطم و زیبا اما در نهایت غم انگیز و تاریک که قلب بسیاری از بینندگانش را به درد اورد به خصوص اینکه باید در نظر گرفت این سریال بر مبنای رمان پرفروش و مشهور خالد ضیا اوشاکلی گیل با عنوان عشق ممنوع ساخته شده که در واقع از منبعی حقیقی سرچشمه گرفته و نویسنده مشاهدات عینی اش را با ظرافتی خاص در قالب رمانی خواندنی به تصویر کشیده.
سریال در ابتدا ضرباهنگ کندی دارد و بیننده شاید انتظار اتفاقات انچنان غافلگیرکننده و جذابی را نداشته باشد اما وجود دو کاراکتر سرزنده و قدرتمند بهلول و بیهتر از همان ابتدای سریال بهانه ای میشوند برای پیگیری مداوم ماجراهای آتی.داستان با مقدمه ای ساده و روشن با ابرازات عاطفی آدنان بیک،مرد مسن ثروتمندی به دختر جوان،زیبا و با کمالاتی به نام بیهتر آغاز می شود و بر خلاف انتظار، بیهتر به آدنان بیک پاسخ مثبت میدهد.هر چند که بیهتر صداقت و پاکی آدنان را دوست دارد و برایش ارزش قائل است اما انگیزه اصلی او برای این پاسخ شتاب زده جدال و دعوای دائمی با مادرش فیردز به دلیل نقشی است که او با خیانتش به مالک بیک(شوهرش)در سکته و سرانجام مرگش داشته.فیردز چون میپنداشته که آدنان او را برای همسری خود نشان کرده تمامی قدرت و جذابیت زنانه اش در حد و اندازه ای که میتواند را برای جذب آدنان بیک به کار میگیرد اما در نهایت با خواستگاری آدنان بیک از بیهتر امیدهایش بر باد میرود و با واکنش تندی آدنان بیک را از خانه اش بیرون می اندازد اما در نهایت به دلیل پافشاری و لجبازی بیهتر و وضعیت اشفته مالی شان که عملا ورشکست شده بودند به این ازدواج رضایت میدهد.داستان وارد فاز جدیدی میشود،بیهتر باید زیر یک سقف با آدنان بیک و دو فرزند نوجوان و خردسالش به نامهای نهال و بولنت،خدمتکاران و البته بهلول برادرزاده عیاش،خوشگذران و دخترباز آدنان بیک(در واقع او یک فامیل دور است که پس از از دست دادن والدینش در جریان یک سانحه رانندگی از زمان کودکی با خانواده آدنان بیک زندگی میکند) زندگی کند.ضرباهنگ همچنان کند پیش می رود ولی جریانات جالبی در حال وقوع است.بعد از چندین برخورد خصمانه بیهتر با بهلول که در واقع انتقامی است از بهلول که مدتی خواهر بیهتر(پیکر) را (مثل همه دختران دیگری که با انها بود) بازیچه خود قرار داده بود و حتی یکبار باعث بیرون انداختن بهلول از خانه می شود تغییراتی در احساسات و روابط این دو شکل میگیرد.از همان ابتدای سریال با توجه به نگاههای ژرف بهلول به عکسهای بیهتر میتوان متوجه شد که این جوان هوس باز ممکن است برای خودش و بقیه دردسر درست کند اما باز هم همه چیز به ارامی پیش میرود تا اینکه بهلول متوجه میشود احساساتی که به زن عمویش دارد با هرگونه احساسی که پیش از ان در رهگذر روابط سطحی اش با دختران داشته متفاوت است.او عاشق شده و این عشق چیزی نیست که بتوان به این راحتی ها با ان مبارزه و در مقابلش مقاومت کرد.بهلول به دفعات نشان میدهد که شخص ترسو و ضعیفی است و در مواردی که مسائل جدی میشود عملا قدرت تصمیم گیری ندارد و همواره فرار را بر قرار ترجیح میدهد اما با این حال رویه خودخواهش اجازه نمی دهد که از بیهتر دل بکند و ترجیح میدهد خودش را درگیر رابطه عاشقانه ممنوعی کند که مشخص نیست اخر عاقبتش به کجا ختم میشود.نفرت و احساس ناخرسندی اولیه بین بیهتر و بهلول سرانجام به یک عشق واقعی غیر قابل کنترل تبدیل میشود که هر دو طرف را به کنام خویش میکشد و در دریای مواج و خروشانش ابایی ندارد که ممکن است چند خانوار نیست و نابود شوند.

این رابطه فراز و نشیبهای خودش را دارد،حسادتها را بر می انگیزد و موجب دشمنی ها میشود اما هیچ چیز نمی تواند مانع شعله کشیدن زبانه های پرفروغ عشق بهلول و بیهتر شود تا جایی که حتی تلاش بهلول برای رابطه برقرار کردن با نهال و سپس نامزدی با او که عملا خواهر معنوی اش محسوب میشد نیز نمی تواند تاثیری بر رابطه اش با بیهتر بگذارد و بعد از یک گزار کوتاه مدت رابطه انها از سر گرفته میشود.بهلول و بیهتر دیوانه وار عاشق هم اند و این چیزی نیست که لزوما خیلی انرا دوست داشته باشند و یا به ان افتخار کنند.انها با عشقشان به همه کسانی که اطرافشان هستند و به انها اعتماد کردند خیانت میکنند و صلیب عشقشان را بر دوش میکشند.در مواردی تصمیم میگیرند از همه چیز دل بکنند و با هم دیگر فرار کنند اما این اتفاق هیچ وقت نمی افتد و همین جاست که بزرگترین چهره منفی سریال خودش را نشان میدهد،بهلول.یا شاید بهتر باشد بگوییم رویه ترسو،جبون،بزدل،مسئولیت گریز،خودخواه و راحت طلب بهلول که نمی تواند بپذیرد عاشق شده و باید بهای عشقش را بپردازد.او بارها در طول سریال به شکل گزنده ای بیهتر را عذاب میدهد و ناراحت میکند بلکه بتواند به این رابطه تهدید کننده(از نظر خودش) که میتواند همه مزایا و امکاناتی که بهشان وابسته شده و عملا بدون این دلبستگی ها که نتیجه پشتیبانی همه جانبه عمویش است موجودی فلج و بی دست و پا میگردد پایان دهد تا جایی که دیگر حتی بارداری بیهتر در پایان فیلم و رنج و عذاب فراوانی که میکشد نیز نمی تواند شخصیت ترسو و فراری او از واقعیت را تغییر دهد.در نهایت تاریخ عروسی بهلول و نهال تعیین میگردد و این برای بیهتر که همه چیزش را فدای عشقش به بهلول کرده تا به او برسد اصلا پذیرفتنی نیست.صحنه های دردناک گریه و زاری بیهتر در تنهایی و زجه هایش در دامن مادرش فیردز که هیچ گاه نمی خواست جلویش موجود ضعیفی جلوه کند و همواره خود را قوی و مقاوم نشان میداد حقیقتا دیگر جای هیچ حرف و حدیثی را باقی نمی گذارد و بیننده میتواند حقیقت دردناک عشق سوزناک بیهتر به بهلول و مسئولیت گریزی بهلول نسبت به عشقش را مشاهده کند. بعید است حتی سرسخت ترین و بی احساس ترین تماشاگران هم بتوانند جلوی جاری شدن اشکهایشان در ضمن وقایع پایانی سریال را بگیرند.بیهتر واقعی ترین و با احساس ترین شخصیت فیلم است و رنج و عذاب شبانه روزی او و بهایی که باید بابت عشق ممنوعه اش بپردازد برای بیننده ای که چندین ماه زندگی او را دنبال کرده و عاشق شخصیتش شده درست به همان اندازه دردناک و اسباب شکنجه است.بهلول همان روشی را در پیش میگیرد که بارها سعی کرد در طول سریال انرا به کار گیرد بلکه بتواند به رابطه اش با بیهتر پایان دهد اما اینبار تفاوت مهمی وجود دارد.او در حساس ترین موقعیتی که بیهتر شدیدا یاری و همدلی او را میطلبد سبب رنجشش میشود و بیهتر تنها و ناامید در حالی که خود را بدبخت ترین زن دنیا میداند اغلب اوقاتش را به گریه و حسرت میگذراند.وضع بهلول هم تعریف چندانی ندارد ولی کاراکتر تن پرور و ضعیف او نمی خواهد اجازه دهد که بهلول کمی اتکا به نفس و قوت پیدا کند تا بتواند گزینه بهتری را از میان زندگی اشرافی در کنار نهال و عمویش و عشق واقعی اش بیهتر انتخاب کند.بهلول بزرگترین ثروت و سرمایه زندگی خود یعنی عشق واقعی اش را در بحرانی ترین نقطه روابطشان تنها میگذارد و این تیر خلاصی است برای خود او و هر چیزی که دوستش دارد.بهلول عاشق است اما حقیقت وجودش هیچ دعوا و مرافعه ای بین راحت طلبی و درد و رنج عشق را نمی پذیرد و او پیوسته میکوشد راه اسان تر را انتخاب کند اما کژراهه ای که او به ان تمایل نشان میدهد در واقع همین راه اسان تر است.این راه اسان تر بر عکس او را از اسایش و سرمنزلگاه خوشبختی دور میسازد.بهلول بارها متوجه میشود هرچقدر که به بیهتر نزدیک تر میشود موعود مقرری که باید از او دل بکند نیز نزدیک تر میشود اما نمی تواند جلوی احساسی که بعد از مدت کوتاهی بیهتر را نیر به میدان می اورد بگیرد.رابطه انها با وجود همه تلاشی که در پنهان کردنش کردند خیلی زود توجه مستخدمین منزل(که تعدادشان کم نیست)را به خود جلب میکند به گونه ای که در پایان سریال تقریبا همه جز آدنان و دخترش نهال از رابطه پنهانی بهلول و بیهتر خبردار میشوند.بیهتر در قسمتهای پایانی سریال طی صحنه رمانسی از بهلول میخواهد اگر واقعا او را دوست دارد با هم فرار کنند اما بهلول که در ایده آل ترین موقعیت ممکن حاضر به فرار نشده در شرایطی که تا گردن در باتلاقی که خود بانی ایجادش است فرو رفته نیز تن به فرار نمی دهد.مدتی پیش از عروسی بهلول و نهال آدنان بیک موضوع جدایی اش از بیهتر را مطرح میکند و واضح است که پشت تصمیم اش اراده ای جدی وجود دارد.عدم همراهی بهلول و تقاضای طلاق آدنان بیک از طرف دیگر بیهتر را تحت فشار روحی روانی شدیدی قرار میدهد.پذیرفتن این موضوع که بعد از همه اتفاقات بزرگ و کوچکی که افتاده بیهتر به راحتی خود را از همه چیز کنار بکشد به هیچ عنوان برایش اسان نیست.بیهتر در پایان تصمیم می گیرد که همه چیز را اعتراف کند و به عذابی که میکشد پایان دهد،با رسیدن این خبر به بهلول او سریعا به سمت ویلا حرکت میکند تا بیهتر را از تصمیمش بر حذر دارد.نهایت ناامیدی و سرخوردگی بیهتر از رابطه ای که به ان دلبسته در اخرین تماس تلفنی که با بهلول برقرار میکند رخ می نماید.بیهتر در حالی از خبر امدن بهلول به ویلا خوشحال و مشعوف میشود که میپندارد بهلول به خاطر او می اید ولی وقتی با درخواست بهلول مبنی بر خبردار نکردن آدنان بیک و بقیه از رابطه شان مواجه میشود لبخند از لبانش و برق شادی از چشمانش پر میکشد و بیهتر افسرده و تنها را رها میسازد تا واپسین لحظات زندگی اش را با غم عشق از دست رفته اش به انتظار معشوق سابق سر کند.بهلول سر میرسد و در حالی که به شدت نگران و دستپاچه است به اتاق بیهتر میشتابد و با اضطراب از او میپرسد که ایا ماجرا را به آدنان بیک گفته یا نه و وقتی با جواب منفی بیهتر رو به رو میشود در مقابل بسته شدن در اتاق توسط بیهتر عاجزانه از او میخواهد که اینکار را نکند(بهلول در همان حین نیز میترسید که نکند دوباره پایش بلغزد و در احوال عاشقانه با بیهتر غرق شود).همه چیز تمام شده،بیهتر که تصمیم خود را گرفته اسلحه ای قدیمی که متعلق به آدنان بیک است را بر قلب خود میگذارد.لحظاتی پیش از ان بشیر راننده شخصی آدنان بیک که راز نهفته بین بهلول و بیهتر را از مدتها قبل فهمیده در حالی که در بستر مرگ است حقیقت امر را برای آدنان بیک بازگو میکند.آدنان بیک نیز خشمگین ومحزون نعره زنان به اتاق بیهتر هجوم میبرد و در لحظه ای حساس و غم انگیز بیهتر به زندگی خود پایان میدهد.در پایان سریال به وضوح میتوان مشاهده کرد که همه چیز و همه روابط به پایان رسیده.موضوع کلی این سریال بر مبنای سلسله ای از عشقهای ممنوع بود:عشق نهال به بهلول،عشق بشیر به نهال،عشق جمیله(تنها دختر مستخدمین اصلی خانه) به بشیر،عشق آدنان به بیهتر،عشق مادمازل(معلم و مادر معنوی نهال و بولنت در پی مرگ مادرشان از کودکی) به آدنان بیک.تفاوت اصلی عشقهای یاد شده با عشق بهلول و بیهتر در یک طرفه بودنشان است.ان عشقها هیچ کدام عمق و معنای عشق بهلول و بیهتر را نداشتند و همه یک طرفه بودند و در بهترین حالت طرف مقابل ممکن بود عاشق خود را به صورت معمولی دوست داشته باشد.صحنه های پایانی سریال غمناک اما تاثیرگذارند.دو مراسم تشییع جنازه را به موازات هم میبینم.بشیر(مستخدمی که در نهایت رابطه پنهانی بهلول و بیهتر را فاش کرد) که به بیماری سل دچار شده بود دار فانی را وداع می گوید و بیهتر نیز که به قول خودش با از دست دادن بهلول همه چیز را از دست داده و ضمنا تحمل کنار کشیدن خود بعد از ان همه نشیبهای عاشقانه با بهلول را ندارد و طبیعتا حس بازیچه بودن بهش دست داده بود داوطلبانه به زندگی اش پایان می دهد.در طرف دیگر نهال را میبینیم که بیماری افسردگی که از ابتدای مجموعه با او بوده اکنون به اوج خود رسیده و در حالی که گویی برای دنیا پشیزی ارزش قائل نیست خیره به نقطه ای نا معلوم بر تخت بیمارستان دراز کشیده و بولنت و پدرش هم بر بالین او انتظار میکشند.بعد از گریه های بیهتر و خودکشی اش میرسیم به دومین صحنه تاثیرگذار و گریه اور سریال که در ان بهلول ماتم زده و بازنده را میبینیم که به دور از هر گونه جلوه و جذابیت فوق العاده ای که سابقا داشت با مو و محاسن بلند و ژولیده از عشق بی پایانش به بیهتر سخن میگوید و اینکه چقدر از هر انچه که پیش امده متاسف و پشیمان است. .او شروع به شمارش انتخابهای غلطش میکند و از تنها گذاشتن بیهتر در ان شرایط حساس بر خود لعنت میفرستد و بدون انکه لحظه ای از گریه دست بردارد افسوس فرصتهای بر باد رفته را میخورد و در حالی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد و نبود معشوقش به تنهایی بزرگترین شکست زندگی اش است به دور دستها میرود.


اوج ضعف و یاس بهلول در سکانس پایانی که از او میبینیم هویدا میگردد.ترس دائمی بهلول از رابطه اش با بیهتر و عذاب وجدان موقتش که بعد از مدت کوتاهی از شکراب شدن رابطه اش با بیهتر با دوباره از سرگیری پیوند عاشقانه شان از بین میرفت اینبار به یک کابوس مادام العمر تبدیل شد که موجب و مقصر اصلی اش شاید کسی جز خود بهلول نبود.بهلول انقدر دست دست کرد و انقدر به خودش دروغ گفت تا نهایتا معشوقش در جلوی چشمانش پرپر شد و دم فرو بست.بهلول حتی بعد از خودکشی دلخراش بیهتر و ترک خانواده آدنان بیک با وجود انکه میدانست دیگر چیزی نمانده که از دست بدهد و حتی اگر بتواند بعد از مدتهای مدید هر انچه که پیش امده را در قبرستان ذهنش خاک کند دیگر هیچ چیز به وضعیت سابقش باز نمی گردد.او دیگر هیچ گاه نمی تواند ثروت و اسایش زندگی با خانواده آدنان بیک(در واقع خانواده خودش) را داشته باشد و با ان همه جراحت احساسی دیگر هیچ گاه نمی تواند عشق واقعی را در زندگی بازیابد(کما اینکه بیهتر نیز بر حسب اتفاق و تصادف در حالی که بهلول از همه لحاظ سالم و سرحال بود تبدیل به عشق واقعی زندگی اش شد و از این فرصتها خیلی کم در زندگی ایجاد میشود).بهلول خطاب به بیهتری که دیگر حاضر و در حیات نیست میگوید میخواهم بروم چرا که جرات عملی ساختن گزینه دیگر را ندارم،گزینه اشکار دیگر که مرگ داوطلبانه برای نجات،رهایی و رستگاری است.هر چند که خودکشی عمل دردناکی به حساب می اید ولی تحت چنان شرایطی عمل شرافتمندانه و حتی واجبی بود.هر نفسی که انسان بعد از مرگ معشوقی چون بیهتر میکشد خیانت به عشقش است.با همه این اوصاف در اخرین حضور بهلول در سریال واضح بود که جرات پایان به زندگی اش را ندارد و اینبار نیز ترس خود را به رخ میکشد. در هر صورت همین عنصر منفی ترس مانع رسیدن او به بیهتر بود چرا که حتی اگر مدتها پیش با یکدیگر فرار میکردند و عطای همه چیز را به لقایشان میبخشیدند باز هم عذاب وجدان و پشیمانی بهلول اینبار در مورد آدنان بیک و خانواده اش که همچون خویشاوندان حقیقی اش بودند با قدرت بروز میکرد و همین باعث عدم خوشبختی او و بیهتر میشد(و حقیقتا این عشق ممنوع بود).این ترس و ضعف کاراکتر حتی هنگام درد و دلهای حزن انگیزش سر قبر بیهتر نیز مشخص بود به گونه ای که نتوانست روان و بی لغزش جمله ((خیلی دوستت دارم)) را کامل به زبان بیاورد.تزلزل شخصیت او و تمامیت خواهی اش در حقیقت باعث شد که او همه چیزش را از دست بدهد.بهلول از ابتدا میخواست که هم عشق حقیقی اش،بیهتر را داشته باشد و هم آدنان بیک و خانواده اش را ولی این انتظار زیاد در نهایت باعث شد که هر دو را از دست بدهد.با توجه به شخصیت بهلول و اشتباهاتی که بیهتر مرتکب شد(هر چند که در مقایسه با خطاهای بهلول او اشتباهات چندانی نکرد) پایان سریال واقعی بود و وجود یک سر همه بندی سانتیمانتال بالیوودی ارزشهای سریال را زیر سوال میبرد.اعترافات بهلول بر سر قبر بیهتر نیز حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب را داشت و تحت ان شرایط حرف دیگری نیز برای گفتن نبود و انسان همیشه پس از شکستش به خاطر انتخابهای غلطش افسوس و حسرت میخورد.
اشتباه بزرگ بیهتر نیز(که در واقع ناشی از عشقش به بهلول بود)اعتماد دوباره اش به بهلول پس از فرار ناکامشان بود.در اینجا ناپدید شدن موقت بهلول بهانه ای شد تا احساسات بیهتر به بهلول دوباره جان بگیرد و پس از سالم بازگشتن بهلول از اذربایجان روابطشان را از سر بگیرند.بعد از تصادف بیهتر در سانحه رانندگی و سپس سبکسری های بهلول و نامزدی اش با نهال،بیهتر باز هم نتوانست در مقابل قلبش مقاومت کند و بدون انکه از اخر عاقبت عشقش بترسد به سمت بهلول کشیده شد.ضدیت عشق با عقل به عنوان بخشی از ماهیتش اینجا نیز خود را نشان داد و بیهتر سنجشگر و منطقی که در ابتدا دیدیم سرانجام انچنان عاشق بهلول می شود که دیگر هیچ چیز را جز او نمی بیند و همین باعث می شود که سرانجام زندگی اش را به خاطرعشقش قربانی کند.بیهتر به طور مطلق معصوم وعاری از گناه نبود.با وجود انکه بیهتر به شوهرش خیانت کرد و به خواهر و معدود نزدیکان اطرافش دروغ گفت لیکن پاکی عشقش به بهلول او را از هر اتهامی مبرا میکند.او با تمام وجود به فکر بهلول بود و حاضر بود از همه چیزش بگذرد تا در کنار عشقش زندگی کند.در نقطه مقابل بهلول را میبینیم که دارای خصوصیتهایی کاملا متمایز و متضاد با بیهتر است.او بزدل و ترسو،خودخواه و مسئولیت گریز است و نگرانی ندارد که ممکن است بعد از برخوردهای تندش بیهتر چقدر درد و عذاب بکشد(نکته ای که در اخرین نمایی که از بیهتر میبینیم در قالب مقایسه ای بین برخورد بهلول با نهال و خودش به ان اشاره میکند).بر عکس بیهتر،بهلول میخواست با تمام وجودش بیهتر را خرد کند تا به این ترتیب خودش هم باورش شود که اتفاقی بین او و بیهتر نیفتاده تا به این ترتیب تمامی مزایا و امکانات مادی اش را حفظ کند.بهلول از ابتدا تا به پایان(به جز صحنه اعترافاتش در قبرستان)چندان به این فکر نکرد که با درگیر شدن در رابطه عاشقانه اش با بیهتر به پدر و خانواده معنوی اش خیانت میکند بلکه بیشتر در فکر این بود که با این رابطه افسار گسیخته ممکن است چه تغییراتی در ظاهر زندگی پر تجمل و اشرافی اش ایجاد شود.
در حقیقت برگ برنده این سریال و تفاوت متمایز کننده ای که با مجموعه های هم ردیف یا در کل روایتهای عاشقانه در قالب فیلم سینمایی،سریال،تئاتر،رمان و ... در فرار از کلیشه های رایج دارد نبود یک مانع واقعی در میان مسیر عشق بهلول و بیهتر است.البته نمی توان عوامل بازدارنده متعددی که در برابر انها قرار دارد به خصوص بستری که در ان عاشق یکدیگر میشوند را در نظر نگرفت ولیکن ما در اینجا با کاماروسکی(در دکتر ژیواگو)،خانواده های یک دنده و متعصب رومئو و ژولیت و یا پدر و قبیله لیلی به عنوان سدهایی موج شکن در برابر رودخانه پر خروش عشق دو دلداده مواجه نیستیم.همان طور که در سطرهای بالا هم یاداور شدم مانع قدرتمندی که در برابر به ثمر رسیدن عشق بزرگ و حقیقی بهلول و بیهتر قرار دارد خود بهلول است و نکته ای هم که از کلیشه ای شدن فیلم جلوگیری میکند نیز در همین مورد خلاصه میشود.بهلول از نظر شخصیتی فوق العاده متزلزل و آسیب پذیر و کاراکتری است که پیوسته میخواهد بودن را به نبودن و شدن را به نشدن تبدیل کند.بهلول تلاش بی پایان و بی نتیجه ای را پی می گیرد که به بیراهه رفتنش از ابتدا نیز مشهود است.او بارها سعی می کند بیهتر را ناامید کند و با رنجاندن او از خود همه دربها را برای بازگشت روابط عاشقانه شان ببندد.اما هر بار یا خود به اغوش بیهتر باز میگردد یا انقدر ضعف به خرج میدهد که حتی چشم دوختن در چشمان بیهتر طاقت را از او می رباید و عشقش را از عمق وجود(به رغم تعهدات اخلاقی که به نهال،آدنان بیک و بسیار کسان دیگری که برای پایان دادن به رابطه اش با بیهتر قربانی کرده دارد) به بیهتر ابراز می کند و او را بیشتر در سرگردانی که خود در ان گرفتار است غرق میسازد.بهلول با انکه میداند به هیچ طریقی نمی تواند از بیهتر دل بکند و قلبش پیوسته اسیر اوست باز هم تلاش میکند تا از حقیقت بگریزد و به هر حربه ای متوسل میشود تا خودش را فریب دهد و باور کند که هیچ چیز بین او و بیهتر وجود ندارد اما همواره اشتباه میکند و با این اعمال کژروانه به همه به خصوص خودش خیانت میورزد و سرانجام همه چیزش را نیز از دست میدهد جز زندگی ای سراسر حسرت و پشیمانی که در نهایت خود نیز اعتراف میکند که تا به پایان عمرش محکوم به آن است.
خودکشی بیهتر و مرگ مظلومانه اش مجازاتی بود برای همه کاراکترهای سریال که بدون در نظر گرفتن صلاح خود،دیگران و طرف مقابلشان تصمیماتی نادرست و نا به هنجار گرفتند.این حرکت مجازاتی بود برای آدنان بیک که دیگر هوس زن جوان خوش بر و رو نکند و در وهله اول صلاح خانواده را به عنوان یک جمع اجتماعی در نظر بگیرد.زمانی ماجرا خنده دارتر میشود که با ان همه تلفات وارده آدنان بیک به پله اول باز میگردد.از دست دادن پسر بزرگش و خیانتی که بهلول به او کرد،بازیچه قرار گرفتن نهال و خاطره تلخی که از اولین تجربه عشقی اش کسب کرد،ازدواجش با زن جوانی که در کوتاه مدتی عاشق پسر بزرگش(طبق تعبیری که خود در پایان به کار می برد) میشود و مشکلات زیادی که در جریان ازدواج و زندگی با بیهتر برایش به وجود می اید که در نهایت با خودکشی همسر جوانش در مقابل دیدگانش همراه میشود،ضرر و زیان فراوانی که بر آبرو و حیثیت خود و خانواده اش وارد میشود و تاثیری مستقیم بر وضعیت حال و اینده شرکتش خواهد داشت و عواقب دیگری که نتیجه ازدواج بدون سنجشش با بیهتر می باشد در حالی که در پایان مشخص است که به زودی با مادمازل پیوند زناشویی میبندد(کاری که از همان اول باید میکرد)،نمی توانند چیزهایی باشند که به اسانی فراموششان کرد.انتحار بیهتر مجازاتی بود برای نهال که گوش شنوا به حرفهای حق بشیر در فصل اول سریال نسپرد و به زور خودش را به بهلول چسباند(برای یاداوری،مقصودم مستقیما به صحنه ای است که بهلول را در خواب میبوسد).مجازاتی بود برای فیردز که تا اخرین لحظات زندگی اش به منافع شخصی اش اهمیت داد و صلاح و زندگی دخترانش را به حساب نیاورد.چنان که حتی بعد از مشاهده حال و روز پریشان و ظاهر شکسته بیهتر ترجیح داد که با نامزدش به گردش و تفریح بپردازد و دخترش را با کوهی از درد و جراحت روحی تنها بگذارد و حتی زمانی هم که بهلول به ویلا امد تا بیهتر را از افشای رابطه شان منصرف کند باز هم محض ارامش و راحتی خودش بهلول را به کاری که میخواست انجام دهد بیشتر تشویق کرد و پس از ان هم دنباله جمع اوری وسایلش را گرفت تا قبل از اتفاقات ناگوار ثانویه از مهلکه بگریزد.مجازاتی بود برای پیکر که همچون بهلول تلاش کرد که برای حفظ ارامش در حریم خانواده اش دستش را از شانه تنها خواهرش بردارد و به این ترتیب اخرین امید را نیز از بیهتر برای ادامه زندگی بگیرد.پیکر با وجود همه انزواطلبی ها و دوری هایش از مسائل زندگی خواهرش در مواردی که در کنار او حاضر بود سعی نمود تا مادر دلسوز و فداکاری باشد که در نبود تکیه گاه و مامنی مطمئن و خلل ناپذیر از بیهتر مراقبت و نگهداری کند.مادر نمونه و متینی که او و خواهرش هیچ گاه نداشتند اما پیکر توانست با ازدواج با نیهات بر این نقص و کمبود جاگزینی قرار دهد.چیزی که شوربختانه بیهتر هیچ گاه به دست نیاورد و بزرگترین ارزوی تنهاعشق زندگی اش نیز فرار از او بود.در طول سریال هر چند که پیکر در بسیار موارد غیبت داشت و به دلیل ترس از به خطر افتادن مصلحت خانواده اش نمی توانست پشتیبان خواهرش باشد اما تمام لحظاتی که بیهتر را در اغوش کشید و به همراهش اشک ریخت،تمام خاطراتی که با بیهتر از کودکی هایشان داشت و گذر زمان ثابت کرد که بیهتر چقدر به او وابسته است از او شخصیتی ساخت که خواهرش پیوسته اطمینان داشت که در سیاه ترین نقطه زندگی اش نیز میتواند روی کمک او حساب کند اما بیهتر با خالی شدن این اخرین سنگر برای دفاع از زندگی اش به وضوح دریافت که شکست خورده و هر کس که اندک اعتمادی به او داشت او را یکه و تنها رها ساخته،درد بزرگی که سرانجام بیهتر را از پای دراورد و امیدش(بزرگترین بهانه زندگی هر انسانی)را از او گرفت.و در نهایت بزرگترین مجازات بود برای بهلول تا در مابقی زندگی اش که به جد شاد و ارام نخواهد بود به یاد داشته باشد که ترس و مسئولیت گریزی،تصمیمات احمقانه و رفتارهای زننده اش و تنها گذاشتن معشوقش در لحظات حساس و سرنوشت ساز و ترجیح دادن اسایش خود و منافع شخصی اش به احساسات پاک دختری که جوانه های عشق را خود او در نهادش پرورانده بود او را به پایان دادن به زندگی اش ترغیب کرد.درحقیقت(همان طور که خود بهلول هم بر سر قبر بیهتر گفت)قاتل بیهتر خود بهلول بود.بهلول با به یاد اوردن صحنه ای که بیهتر از نخستین دعوای جدی زندگی اش با آدنان بیک(که در نتیجه سقط جنین خودسرانه اش بود)داشت به درستی در می یابد که مسبب هر انچه که پیش امد کسی نبود جز خود او.او میداند که اگر به عشقش به بیهتر اعتراف و بدون دورانگاری و مصلحت اندیشی بیهتر را نیز درگیر رابطه عاشقانه اش نمی کرد،بیهتر هیچ گاه به شوهرش خیانت نمی کرد.بیهتر از همان ابتدا نیز به دنبال ثروت آدنان و یا یافتن یک عشق واقعی در زندگی اش نبود.آدنان را دوست داشت و با هم زندگی خوب و آرامی داشتند اما با به میان کشیده شدن احساسات بهلول همه چیز رنگ و بوی دیگری به خودش گرفت.او بیهتر را به میدان میکشد و همچون خود در تجربه یک عشق واقعی سهیم میسازد و به همراه او مسیر عشق را میپیماید ولی هر بار با جدی شدن ماجرا بیهتر را ترک میکند تا از پیچیده تر شدن مسائل دور شود ولی باز به اغوش عشقش باز میگردد و او را به روشن بودن اینده عشقشان امیدوار میکند و در نهایت با شکستن ظالمانه قلب بیهتر(که همه چیزش بود) نشان میدهد که چقدر سبکسر،جاهل و بی اتکا به نفس است.البته از انجا که ما در سریال با یک عشق بزرگ و واقعی طرفیم پشیمانی های بهلول در قبرستان تطابقی با واقعیت ندارند چرا که عشق اگر قابل مهار و کنترل باشد که دیگر عشق نیست.بهلول نیز بارها در جریان سریال میگوید احساسی که در کنار بیهتر دارد با هر انچه که پیش از ان تجربه کرده متفاوت است ولی در هر صورت همه میدانیم که بهلول اگر از ابتدای نخستین جرقه های عشقش به بیهتر همان کاری را میکرد که در پایان کرد(یعنی فرار یا دسته کم مهاجرت ابرومندانه به کشوری دیگر)هیچ یک از اتفاقات ناگواری که رخ داد پیش نمی امدند.


پایان سریال فوق العاده تکان دهنده اما ریالستیک بود.هیچ گاه پیش از این سریال نشده بود که من به خاطر هیچ سریال یا فیلم سینمایی حال میخواهد محصول هر کشوری که باشد اشکم جاری شود ولی تاثیر و عمق تراژدی این سریال به قدری بود که توان مقاومت من نیز رو به اضمحلال رفت.حتی شاهکارهای جاوید سینمای هالیوود مثل بر باد رفته،کازابلانکا،دکتر ژیواگو،تایتانیک،کلئوپاترا و ... هم نتوانسته بودند مرا منغلب و اشکم را جاری سازند اما این تابویی بود که در کمال ناباوری برای منی که هیچ گاه سر یک فیلم(که خوب همه میدانیم واقعی نیست و حداکثر ماخوذ از یک داستان حقیقی است) انقدر فکرم مشغول و احساساتم برانگیخته نشده بود شکسته شد.
کلیه کادر تهیه سریال از دکور و طراحی لباس و صحنه گرفته تا بازی بازیگران،سناریو،موسیقی و کارگردانی در بالاترین پله ایستاده اند.اجزای ساخت سریال به حدی کار خود را خوب انجام داده اند که ناخودآگاه میتوان این مجموعه را شایسته جایگاهی که در ان قرار دارد دانست.شب قسمت پایانی این سریال به تنهایی 35 کشور را مجاب به خریداری اش کرد و تا کنون نیز عشق ممنوع در بیش از 70 کشور پخش شده یا در حال پخش است.حتی چندین شبکه تلویزیونی و اینترنتی در امریکا،کانادا،انگلیس،فرانسه و هلند و یا خیلی کشورهای دیگر که حتی نزدیک سریالهای ترکی نیز نمی شدند این سریال را پخش و همچون همه کسان دیگری که به پای تماشایش نشسته بودند انرا ستایش کردند.بازیگران این سریال تبدیل به الگو و شخصیتهای محبوب مردم یونان،رومانیا و کشورهای عربی شدند و بابت هنرافرینی شان چندین جایزه را نصیب خود کردند.خصوصا برن سات بازیگر شخصیت بیهتر که در ایفای نقش محوله سنگ تمام گذاشت و به حق سی جایزه داخلی و خارجی را از ان خودش کرد.حقیقتا این سریال بدون وجود بازیگر قدری مثل برن سات حرفی برای گفتن نداشت اما این ستاره جوان با چنان مهارت و احساسات زیر پوستی به ایفای نقشش پرداخت گویی که چندین دهه را به بازیگری اختصاص داده.اوازه این سریال در جراید اروپا و امریکا هم بازتاب داشت و روزنامه تایمز لندن و مجله تایمز امریکا از همه گیری سریالهای ترک و کیفیت ساختشان نوشتند.خلاصه این سریال خیلی رکوردها را شکست و تنها به خاطر قسمت اخرش هفتاد درصد مردم ترکیه را به خانه هاشان کشاند و مغازه ها سر ساعت پخش سریال کرکره هاشان را پایین کشیدند!
با این حال در شیوه روایت داستان و کارگردانی سریال به نظر من یک سری انتقادات وجود دارد.بهلول به مدت دوسال با پیکر(خواهر بیهتر)رابطه داشت و انچنان که در سریال توضیح داده میشود بارها به همراه بیهتر به گردش و تفریح رفته بودند و بهلول و بیهتر همدیگر را میشناختند.اما چه شد که بهلول طی ان دو سالی که بیهتر را میشناخت و بیهتر نیز هم از لحاظ قیافه و هم از لحاظ اخلاق و رفتار بهترین دختری بود که بهلول میشناخت هیچ علاقه ای به برقراری رابطه با او نشان نداد و اصرار داشت که با پیکر و دختران دیگر که هیچ کدام از هیچ لحاظ به گرد پای بیهتر هم نمی رسیدند ارتباط بر قرار کند اما از صبح فردایی که با بیهتر زیر یک سقف زندگی کرد توجهش به سمت او جلب شد؟ این موضوع در سراسر سریال برای من غیر قابل هضم و سوال برانگیز بود.از انجایی هم که شروع این عشق با بهلول بود انتظار میرفت که پاسخ قانع کننده ای هم داشته باشد ولی خوب این چیزی نیست که بتوان ایراد بنی اسرائیلی بر ان گرفت ولی اگر این داستان حقیقتا در دنیای امروز رخ میداد مسئله ای نبود که بتوان به این راحتی از ان گذشت.چرا که همین اهمال بهلول در تعیین مسیر زندگی اش عملا چندین خانواده را به فنا داد.تصور کنید اگر بهلول به جای پیکر با بیهتر دوست میشد چه چیزها که تغییر نمی کرد؟!
ایراد دوم مربوط میشود به کارگردانی قسمتهای پایانی.سه رکن طلایی هرم این مجموعه یعنی کارگردانی،سناریو و بازیگری به همراه موزیک،تسلط بی چون و چرایی در تعیین مسیر سریال داشتند اما کارگردانی و سناریو در قسمتهای پایانی به خصوص از نظر نقاط حساس عاطفی سریال ضعیف عمل کردند.برای مثال اگر بخواهم نام ببرم میتوانم به حالات بهلول در جشن نهال با دوستانش و جشن مفصلی که به افتخار فرا رسیدن ازدواجش با نهال برگزار شده بود اشاره کنم.در ان صحنه ها هرچند که گرفتگی و اندوه بهلول به وضوح قابل مشاهده است اما اگر از منظر خیال او لحظه هایی بیهتر را به جای نهال در لباس عروس و جشن و شادی نمایش میدادند میتوانستند خیلی بهتر تعلیق درونی و افسردگی بهلول را به نمایش بگذارند.واکنش بهلول و آدنان بیک به خودکشی بیهتر هم نشان داده نمی شود.در صورتی که پنج یا ده دقیقه ای برای هرچه بیشتر برانگیختن مخاطب و به نمایش گذاشتن احساسات لایه های زیرین سریال باید به نمایش عکس العمل بهلول اختصاص داده میشد.فرض مثال میتوانستند او را در حالی که هنوز باورش نشده بیهتر خودکشی کرده نشان دهند که بر لبان بیهتر بوسه میگذارد و وقتی پاسخی دریافت نمی کند تقاضای بیهتر برای فرارشان را به یاد می اورد و در همان حالت شوک بیهتر را بقل میکند تا با او از خانه خارج شود ولی هم چنان که به در خروجی نزدیک میشود ناراحتی و حلقه های اشک در چشمانش اشکارتر میشود و در حالی که چند متری با در خروجی حیاط فاصله ندارد بر زمین زانو میزند و شروع به گریه و زجه زدن میکند.زمانی هم که بهلول بر سر قبر بیهتر حاضر شد بهتر بود که تغییری در داستان ایجاد میشد و بهلول را در حالی نشان میداد که دوست دارد تا لحظه مرگش با بیهتر باشد و در حالی که بر معشوق از دست رفته اش اشک میریزد در صحنه ای مشابه انچه در پایان فیلم تایتانیک دیدیم بیهتر را در حالی نشان میداد که با ظاهری فرشته مانند و مرتب با صدا زدن بهلول او را از حالت بی خبری اش در قبرستان در می اورد و در حالی که بیهتر دستش را صدا زنان به سمت بهلول دراز میکرد بهلول او را در اغوش میکشید و میبوسید.سپس پلان بعدی را نشان میداد که جسد بهلول را که به خاطر گرسنگی و تشنگی از دنیا رفته با امبولانس از قبرستان خارج میکنند.به این ترتیب جاودانگی و ارزش عشق بهلول و بیهتر خیلی بهتر نمایش داده میشد.
حال خود تصور کنید با گنجاندن این صحنه ها در سریال به جای انچه که دیدیم چقدر بار عاطفی و احساسی سریال بیشتر میشد و چه پایان حرفه ای و خوش دستی را به نمایش میگذاشت و جاودانگی عشق بهلول و بیهتر را نمایان میساخت.به هر حال سوای این مطالب به نظر من این سریال واقعا در نوع خودش شاهکار بود و چه خوب میشد که اینبار در قالب یک فیلم سینمایی بازیگران نقش بیهتر و بهلول(که هماهنگی فوق العاده شیمی شان برای من یاداور براد پیت و انجلینا جولی در فیلم آقا و خانوم اسمیت بود) را مقابل هم،شاید در جریان داستان عاشقانه جدیدی قرار میدادند تا به این سان از لحاظ هنری و تجاری بهره بیشتری نیز نصیب بیننده و سازندگان میشد.


[ پنج شنبه 91/1/31 ] [ 5:20 عصر ] [ بابک باباپور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

هر چی که بخوای از عکس، داستان، ترفند مو بایل و کامپیوتر،ترفند ایرانسل،بازی،دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس و ....
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 210
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 925267