BABAK 1992 | ||
مرا عمری به دنبالت کشاندیسرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرشکی هم فشاندی گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی ؟ تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟ که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است میله های قفسم را نشمارم چه کنم به دل فریادها دارمدلم دریای حسرت ، کوه مشکلهاستزبانم چون کویری خالی از واژهقلم در دستهای من ، نمی چرخدبه دل فریادها دارمشکایتها از این تکرار بی پایاناز این تکرار اندوهیکه سکنی کرده در سر تاسر قلبمو پی در پیزند چنگ و نوازد قطعه ی غم راو من عمریست میرقصمبه این آوای حزن انگیزسراغم را نگیر و دور شو از منمن از دنیای تو دورمتو پاک و روشن و شادی و منبه غصه مجبورممن از آینده از خورشید محروممبه جرمی که نمی دانممن به حبس ابد در خویشمحکومم ....خواستم شرح غم دل بنویسم به قلمآتشی در قلم افتاد که طومار بسوختمرا اینگونه باور کن...کمی تنها ، کمی بی کسکمی از یادها رفته...خدا هم ترک ما کردهخدا دیگر کجا رفته...؟!نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟که شاید هم به جرم آنغریبی و جدایی هست..؟؟؟شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندیدآه عاشق زود گیرد دامن معشوق رادیدی که خون ناحق پروانه شمع راچندان امان نداد که شب را سحر کندشمع گیرم که پس کشتن پروانه گریستقاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشدنمی گیرد کسی جز غم سراغ خانه ی ما رابه زحمت جغد پیدا می کند ویرانه ی ما رااز آن شادم که می آید غمش هر شب به بالینمچه سازم گر که غم هم گم کند کاشانه ی ما را [ دوشنبه 90/4/20 ] [ 8:59 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |