BABAK 1992 | ||
روحالله الموسوی الخمینی در روز بیستم جمادیالثانی روز کوثر ولادت فاطمه زهرا (س) 1321ق/ 1281ش، در خانوادهای از اهل علم و مبارزه و تقوا و هجرت دیده به جهان گشود. و در پنج ماهگی، پدرش آقا مصطفی به جرم حمایت از مظلومین به دست اشرار محلی به شهادت رسید. روحالله در آغوش مادری مهربان (بانو هاجر) و سرپرستی عمهای دلسوز (صاحبه خانم) و دایهای پرهیزگار (ننه خاور) پرورش یافت و همزمان آموزشهای اولیه سوارکاری و تفنگداری و تیراندازی را طی کرد. دوره اول (از 1281- 1300ش) دوران کودکی و نوجوانی روحالله همزمان با بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران سپری شد. وی از همان ابتدای زندگی، با درد و رنج مردم و مشکلات جامعه آشنا بود و تأثر خود را با ترسیم خطوطی به صورت نقاشی بروز می داد، و همراه خانواده و اطرافیان در سنگر دفاع ساخته و پرداخته و در کوران حوادث و مسائل به مجاهدی تمام عیار تبدیل می شد. برخی از حوادث متأثرکننده این دوران مثل بمبباران مجلس در نقاشی ها و مشق های خوشنویسی دوران کودکی و نوجوانی او منعکس شده و در دسترس است. از جمله قطعه شعری است در دفترچه یادداشت دوران نوجوانی (9-10 سالگی) با عنوان: غیرت اسلام کو جنبش ملی کجاست خطاب به ملت ایران: هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست میتوان از آن نوشته به عنوان اولین بیانیه سیاسی دوران نوجوانی روحالله یاد کرد، و دغدغه ذهنی او را راجع به مسائل مملکتی فهمید. تمایلات روحالله نسبت به قهرمانان و مبارزان تا حدی است که در نهضت جنگل، وی با سخنرانی و سرودن شعر در وصف میرزا، اقدام به جمعآوری کمکهای مردمی برای حمایت از نهضت جنگل نموده و بالاخره مصمم میشود که خود شخصاً به نهضت جنگل بپیوندد. و در فرصتی به جنگل سفر میکند و پایگاه میرزا را از نزدیک میبیند.
روحالله با بهرهوری از استعداد فوقالعاده، رشتههای مختلف علوم را به سرعت طی کرد. علاوه بر فقه و اصول و فلسفه، عرفان را نیز در عالیترین سطح نزد اساتید برجسته آن زمان در خمین، اراک و قم طی کرد و در مدت 6 سال جهش فوقالعاده ای داشت حتی اسفار را پشت سر گذاشت و از فضلا و شخصیتهای برجسته حوزه علمیه قم به شمار میآمد. [ دوشنبه 89/11/11 ] [ 8:49 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران تنها یک حادثه داخلی برای تغییر یک رژیم سیاسی نبود. بلکه همانگونه که بسیاری از دولتمردان آمریکائی، اسرائیلی و اروپائی در خاطرات خود از آن روزها تعبیر کردهاند، انقلاب از دیدگاه آنان زلزلهای ویرانگر برای جهان غرب بود.
[ دوشنبه 89/11/11 ] [ 8:40 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
مثل گریه توی پائیز ... مثل پائیز توی کوچه... مثل کوچه زیر بارون... مثل بارون روی شیشه.... تو خود عشقی خود عشق! مثل اسمت روی قلبم... مثل هدیه توی دستم... مثل اون حالی که داشتم وقتی که هدیه رو می بستم... تو خود عشقی خود عشق! مثل ماه وقتی گریه اش میگیره... مثل گل وقتی از دست تو میره... مثل من که نمیای و میمیره... مثل تو تا تو خود عشقی خود عشق... مثل ماه مثل تو... مثل اشک مثل من... مثل عشق مثل آه... آه...تو خود عشقی خود عشق! مثل لیلی توی پائیز... مثل مجنون زیر بارون... نظر بدهید. مثل بارون وقتی آروم... آروم آروم میشه عاشق... تو خود عشقی خود عشق !
این شعر رو فقط برای تو نوشتم. میدونی که چرا؟ چون تو خود عشقی خود عشق. واسه نوشتن این شعر با هر کلمه قلبم لرزید... [ دوشنبه 89/10/20 ] [ 12:38 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
اولیــن باری که برای بچه ها خوراک جــگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره. [ سه شنبه 89/10/7 ] [ 8:55 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که در نقاشیهایم هم متوجه نقص عضو او نمیشدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی میکردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچهها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه میکردند و پدر و مادرها که سعی میکردند سوال بچه خود را به نحوی که مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه این موضوع میشدم و گهگاه یادم میافتاد که مامان یک چشم ندارد… نظر بدهید. [ سه شنبه 89/10/7 ] [ 8:44 صبح ] [ بابک باباپور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |